اگرچه بحث درباره مسائل مربوط به فرهنگ عمومی، باید از تعریف فرهنگ آغاز شودلیکن به دلیلٍ تکرار در این کار از جانب دیگران و پرهیز از مناقشات واختلاف دیدگاههای عمیقی که در مورد تعریف فرهنگ وجود دارد و نیز به منظوراجتناب از اطاله کلام، از ورود به این بحث خودداری میگردد. فقط براینزدیک شدن به توافقی در مورد تعریف «فرهنگ عمومی»، ویژگیها و خصوصیات کلیفرهنگ را فهرستوار بیان خواهیم کرد. اجمالاً در بسیاری از تعاریففرهنگ، ویژگیهای ذیل دیده میشود:
1. فرهنگ نظم بخش رفتار افراد و تقویت کننده همکاری میان آنهاست.
2. فرهنگ عموماً دو جنبه مادی و غیرمادی دارد.
3. فرهنگ یک امر اجتماعی است یعنی نمیتوان آن را به یک فرد نسبت داد. مضافالیه فرهنگ همواره یک گروه، یک قشر، قوم و غیره میباشد.
4. فرهنگ تغییرپذیر، انتقالی و اکتسابی است.
5. فرهنگ ممکن است جنبه اختصاصی یا عمومی داشته باشد. در مفهوم عمومی مثلمیراث اجتماعی بشر و در مفهوم اختصاصی مثل میراث اجتماعی جامعه معینی است.
6. زمان شکلگیری فرهنگها متفاوت است.
فرهنگ عمومی
مقدمه
فرهنگ مبداء همه خوشبختيهاي ملت است اگر فرهنگ ، فرهنگ شالح باشد جوانهاي ما صحيحبار ميآيند امام خميني
اساساً اركان هر جامعهاي بر فرهنگ آن جامعه استوار است و مباني فرهنگي ، منبعث از نحوه تعليم و تربيت، عقايد ، سنن، رسوم ملي و مذهبي ميباشد ،كه پايه فرهنگ عمومي را بنا مينهد .
به عبارت ديگر فرهنگ عمومي مجموعهاي از عملكردها و نحوه رفتار افراد در برابر گرايشهاي عقيدتي ، سياسي ، اجتماعي ، هنري و اقتصادي است كه به نوع تربيت با توجه به جنيه هاي فردي و اجتماعي آن بستگي دارد در جنبههاي فردي، فرهنگ عاملي براي رشد و هدايت شخص جهت برقراري تفاهمبين ساير افراد جامعه است و از طريق آن استعدادهاي نهفته براي زندگي هدفدار متجلي ميشود. در بعد اجتماعي ، فرهنگ ، نقش هماهنگساري براي تفاهم با محيط درتمام زمينههاي اجتماعي، اقتصادي ، عقيدتي و ... داشته و در سايه قوانين و مقررات، آداب و سنن و حقوق و وظايف، چارچوبهاي مشخصي قرار دادي عمل مينمايد. در حقيقت، فرهنگ عمومي، كمال مطلوب فرهنگي است كه، همه نيازهاي انسان با محيط سازگار وبا مقتضيات زمان وفاق مييابد .
براي شناخت فرهنگ عمومي جامعه، بايد به موازات نقش تعليم و تربيت در پيدايش فرهنگ به سنتها، اعتقادات مذهبي و ميزان رشد اقتصادي و اجتماعي و ... پرداخته شود.
فرهنگ عمومي جامعه در نوع تكوين شخصيت افراد آن جامعه تاثير به سزايي دارد. فريس ميگويد: ساختمان بدن آدمي هر چه كه باشد، محكوم به قدرت نفوذ نامحدود جامعه و فرهنگ حاكم برآن است .
فرهنگ جامعه نادرست از افراد ناتوان به لحاظ جسمي ، قهرمان توانمند تاريخي ميسازد. و نيز شخصيتهاي قدرتمند زورمدار را ، بيبها وميان تهي مينمايد تعلقات فرهنگي يك جامعه از ماهيت انساني، شخصيت ديگري معرفي ميكند كه با حقيقت وجود او مغاير است به نظر جامعهشناسان ترقي، خوشبختي و سعادت حقيقي زماني حاصل ميشود كه تمام افراد دنيا بدون توجه به نژاد و اقليم و ديگر خصوصيات قومي و منطقهاي، از مزاياي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي واحدي بهرهمند شوند، واختلا فات مادي و مانع اقتصادي، مانع رشد و تكامل فرهنگي طبقات محروم نشود. اما خوشبختياي كه مادي گرايان در تفسير فرهنگ ترسيم ميكنند. امري نيست كه ضرورت اصلي زندگي به شمار رود . زيرا از زندگي به غير از تمتعات جسماني و رشد بدني انتظار ديگري هم وجود دارد. مانند فرد تحصيل كردهاي كه تمامل فكري يافته است، براي سعادت ديگران جان خود را نثار ميكند و گاه مرگ را برخود پرستي و فراهم ساختن لذات آني ترجيح مي دهد و اين يك فرهنگ الهي است كه در قاموس ماديون، محلي از اعراب نداشته و قابل تفسير و معنا نيست .
بنابراين فرهنگ عمومي جامعه نقش تعيين كننده در معرفي كنشها و واكنشها، نگرشها و گرايشها، منشها و رفتارها و شخصيت عمومي جامعه دارد. چنانچه در روند آن كوچكترين خلل و انحرافي پديد آيد، بزودي بخش وسعي از رفتارهاي عمومي افراد را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
همان گونه كه حضرت امام خميني (ره) فرمودند:
«فرهنگ ما بايد متحول شود، بزرگترين تحول كه بايد بشود در فرهنگ است . زيا فرهنگ بزرگترين موسسهاي است كه ملت را به تباهي و يا به اوج عظمت و قدرت ميكشد. برنامههاي فرهنگي هم تحول لازم دارد.»
اگر روزگاری پیش در عصر کشاورزی، منبع قدرت و حرکت، «زور بدنی و نیرویبازو» بود، و اگر در دوران اولیه صنعتی و مدرن، عامل تعیینکننده سرنوشتبشر، «پول و ثروت و قدرت اقتصادی و قدرت نظامی» بود، درجهان کنونی، دیگرنه از زور برای نقش آفرینی بنیادین کاری ساخته است و نه از زر، بلکه آنچهمیتواند منشأ و پایه تمام تحولات بشری واقع بشود «فرهنگ» است؛
فرهنگ و مفاهيم آن
فرهنگ معادل در لغتنامههاي فارسي، به معناي مجموعه آداب، رسوم متداول ، بين يك قوم يا منطقه، و يا شهر و كشوراست .
در فرهنگ «ويستر » فرهنگ يك الگوي پيچيده از عادات و رفتارهاي ويژه يك گروه اجتماعي، قومي ، نژادي و يا مذهبي است . همچنين توسعه و پيشرفت انسان در زمينههايفكري هيجاني و علايق و منشها كه منتهي به راه وروش خاص بياني و عقيدتي ميشود، معني گرديدهاست . و يا در تعبي ديگر ، مجموعه ايده ها ، رسوم مهارتها و هنرها و... كه در دوره مشخصي جزء روش زندگي مردم ميشود.
فرهنگ از ديدگاه تايلر دانشمند انسان شناس انگليسي قرن 19، عبارت است از : «فرايندي از دين و دانش ، هنر ، اخلاق و قانون، يا هر نوع توانايي كه انسان از جمله كسب مينمايد »
آدمي به واسطه برخورداري از گوهر عقل داراي دستاوردهايي است. دستاوردهاي آدمي به دو بخش قابل تقسيم است: يکي دستاوردهاي مادي، ديگري دستاوردهاي غير مادي. در گذشته به دستاوردهاي مادي انسان، تمدن (civilization) و به دستاوردهاي غيرمادي انسان فرهنگ (culture) گفته ميشود. اما امروزه چنين تفکيکي صحيح به نظر نميرسد زيرا جنبههاي غيرمادي دستاورهاي آدمي نيز، محصول تفکر و عقل انساني است.
فرهنگ واژهاي است ترکيب شده از «فرّ» و «هنگ».
1. پيشوند «فر» که خود يک واژه است، به معناي نيروي معنوي، شکوه و بزرگي و درخشندگي است.
2. «هنگ» از ريشه اوستايي «سنگ» (thanga)به معناي کشيدن، سنگيني و وقار است.
به طور کلي فرهنگ از لحاظ لغوي يعني بالا کشيدن و بيرون کشيدن است و البته به معناي تعليم و تربيت نيز آمده است:
فردوسي ميگويد:
تو دادي مرا فر و فرهنگ و راي تو باشي به هر نيک و بد رهنماي
فرهنگ چيزي مترادف با هوش، رأي، عقل، تربيت صحيح، قوه تمييز خوب از بد، مجموعه صفات پسنديده، آرايش جان، مايه آراستگي روح، مايه نيکنامي، و آنچه موجب سروري و شادي و اقبال است نيز آمده است.
به زبان ديگر فرهنگ عبارتست از تراويدن و آشکار شدگي دانستنيها و نيروهاي نهفته و استعدادهاي دروني، از ژرفاي وجودي يک جامعه، که نتيجه آن منجر به شکفتگي و پر باري هرچه بيشتر انسان ميشود. درست مانند اينکه در هر سرزميني يکسري منابع شناخته شده و آشکار وجود دارد و يکسري منابع شناخته نشده و پنهان و فرهنگ که در زبان لاتين از آن به (culture) تعبير ميشود، به معناي پرورش گياهان و زمين عامل شناسايي و بيرون کشيدن منابع پنهان و افزودن به سرمايه هاي موجود است.
بنابراين، فرهنگ عبارتست از مجموعه امور مادي و غيرمادي که آدمي در طول تاريخ، آنها را آفريده است. فرهنگ راه و روش زندگي است که هر جامعهاي براي خود دارد.
مهمترين تجليات غير مادي فرهنگ عبارتست از علم، فلسفه، هنر، دين، آداب و رسوم و زبان ومهم ترين تجليات مادي فرهنگ که از آن به تمدن تعبير ميشود عبارتست از ساختمانها، صنايع و تکنولوژي.
بنابراين فرهنگ در همين آغاز، به دو بخش مادي و غيرمادي تقسيم پذير است.
1. فرهنگ مادي به مجموعه دستاوردهايي گفته ميشود که محسوس و ملموس بوده و جبنه کمّي دارند. در واقع همه دستاوردهاي مادي و تکنولوژيکي آدمي، فرهنگ مادي خوانده ميشود.
برخي از جامعه شناسان مانند «آلفرد وبر» جامعه شناس آلماني فرهنگ مادي را «تمدن» مينامد.
2. فرهنگ غيرمادي به مجموعه دستاوردهايي گفته ميشود که غيرمحسوس بوده و جنبه کيفي دارند، که شامل علم، فلسفه، هنر، دين، آداب و رسوم اخلاقيات، باورها، آثار هنري، فکري و دانستنيهاي عامه (فولکور) است.
فرهنگ اسلامي
با توجه به ملاكهاي عقيدتي و مكتبي، درمعارف واعتقادات مذهبي كه ريشه در آيات قرآني و احكام الهي دارد، تعيينمي شود. و از سوي ائمه اطار سلام ا... عليهم اجمعين وانديشمندان اسلامي تعبير و تفسير ميگردد. اين گونه فرهنگ مبتني برجهان بيني اسلامي پايدار بوده و اصول آن لايتغير است .
فرهنگ غير اسلامي
فرهنگ غير اسلامي بپايه تحريف اصولي مكتبي و نفي اعتقادات مذهبي بنيان نهاده شده است. چنين فرهنگي براي نيل به هدفهاي مادي و انتفاعي و ناديده گرفتن ارزشهاي والاي انساني تا كمترين مرحله انساني نزو كرده ودر نتيجه ناپايدار است. در اين فرهنگ آداب و رسوم، باورهاي اجتماعي، خط مشيها، براساس تمايلات و اراده صاحبان قدرت وزورمندان، دستخوش تغيير و تحول ميگردد. و هر از چندگاهي ، جديدترين مدها، رسوم و افكار عموم جامعه را تحت تاثير قرار داده و مبتلا به تغييرات سبب انحطاط و سقوط عقايد بشريوخلاف منطق و اصول انساني باشد .
الف ـ کلیات:
الف ـ 1) ویژگیهای فرهنگ:
اگرچه بحث درباره مسائل مربوط به فرهنگ عمومی، باید از تعریف فرهنگ آغاز شودلیکن به دلیلٍ تکرار در این کار از جانب دیگران و پرهیز از مناقشات واختلاف دیدگاههای عمیقی که در مورد تعریف فرهنگ وجود دارد و نیز به منظوراجتناب از اطاله کلام، از ورود به این بحث خودداری میگردد. فقط براینزدیک شدن به توافقی در مورد تعریف «فرهنگ عمومی»، ویژگیها و خصوصیات کلیفرهنگ را فهرستوار بیان خواهیم کرد. اجمالاً در بسیاری از تعاریففرهنگ، ویژگیهای ذیل دیده میشود:
1. فرهنگ نظم بخش رفتار افراد و تقویت کننده همکاری میان آنهاست.
2. فرهنگ عموماً دو جنبه مادی و غیرمادی دارد.
3. فرهنگ یک امر اجتماعی است یعنی نمیتوان آن را به یک فرد نسبت داد. مضافالیه فرهنگ همواره یک گروه، یک قشر، قوم و غیره میباشد.
4. فرهنگ تغییرپذیر، انتقالی و اکتسابی است.
5. فرهنگ ممکن است جنبه اختصاصی یا عمومی داشته باشد. در مفهوم عمومی مثلمیراث اجتماعی بشر و در مفهوم اختصاصی مثل میراث اجتماعی جامعه معینی است.
6. زمان شکلگیری فرهنگها متفاوت است.
7. ابزار سازی و سخن گفتن دو عامل اصلی تثبیت موقعیت فرهنگ است.
8. فرهنگ مهمترین و اصیلترین وسیله و ابزار حفظ یک جامعه یا پایدارترینوجه آن است و بنابراین تغییرات آن کند است و هرگز یک شبه فرهنگ جامعه تغییرپیدا نمیکند.
9. فرهنگ مورد قبول اکثریت مردم میباشد.
10. فرهنگ دو کارکرد اجتماعی و روانی دارد: کارکرد اجتماعی آن جمعآوریتعدادی افراد و اشخاص در یک جماعت مشخص است، و کارکرد روانی آن قالبریزیشخصیت افراد است.
11. مفهوم فرهنگ به خودی خود ارزشی ندارد و بههمین دلیل، اولاً، هیچ طایفه و قشر و قومی را نمیتوان بدون فرهنگنامید، ثانیاً، میتوان فرهنگها را براساس چهارچوبها و معیارهائی مورد سنجشقرار داد و ارزشگذاری کرد.
12. فرهنگ یک امر تحقق یافته است. فرهنگیک جامعه، ناظر به کیفیت موجود در آن جامعه است. واقعیتی است که اکنون درآن جامعه وجود دارد. همین ویژگی یکی از وجوه تمایز بین «فرهنگ» و «دین» یا «ایدئولوژی» میباشد. زیرا دین یک امر حقیقی ناظر به الگو و وضعیت مطلوببرای آدمی است حال آنکه فرهنگ یک جامعه هیچگاه کمال یافته مطلق و مطلوبنهایی نیست، بلکه همواره قابلیت تکامل دارد.
13. فرهنگ در عین اینکهیک امر واحد است، ولی مرکب و مؤلف از عناصری است که هر کدام میتواندارزشگذاری مثبت یا منفی تلقی گردد. آنچه بعنوان فرهنگ نامیده میشودبرایندی است از این جهات یا عناصر مثبت و منفی.
الف ـ 2)تعریف فرهنگ عمومی:
برای تعریف فرهنگ عمومی ابتدا باید منظور از کلمه «عمومی» به کار رفته در این ترکیب مشخص شود.
در مجموعه سه احتمال قابل تصور است:
1. «عمومی» صفت برای فرهنگ میباشد، اما نه به عنوان تخصیص بلکه به عنوانوصف توضیحی. در این فرض فرهنگ عمومی یعنی فرهنگی که دارای وصف عمومیت است.
2. «عمومی» مضافالیه برای فرهنگ میباشد. مطابق این فرض، فرهنگ عمومىیعنى فرهنگى كه متعلق به عموم مردم است و مترادف با فرهنگ عامه.
3. «عمومی» وصف و قید مخصوص برای فرهنگ میباشد. در اینجا فرهنگ عمومی یعنیعرصهای از فرهنگ که رابطهای مستقیم با عموم مردم دارد و در برابرفرهنگ خاصه قرار میگیرد که بخش یا قلمرویی یا جنبهای از فرهنگقلمداد میشود که چندان رابطه مستقیمی با عموم ندارد.
از این سهاحتمال، احتمال اول و دوم منتفی است. منظور از فرهنگ عمومی بیان یکی ازویژگیهای فرهنگ که تعلق آن به عموم مردم است نمیباشد. همچنین مراد ایننیست که بخواهیم یکی از شئون عموم مردم را که همانا فرهنگ است بیان کردهباشیم، بلکه منظور از فرهنگ عمومی وجوه یا ابعاد یا قلمروهایی از فرهنگاست که با عامه مردم در ارتباط میباشد. در نتیجه آنجنبهها یا وجوهی که مرتبط با بخشهای خاص، اختصاصی و تخصصی است، ازمفهوم فرهنگ عمومی خارج است.
الف ـ 3) ویژگیها و شاخصهای فرهنگ عمومی:
با توجه به آنچه در مورد تعریف فرهنگ عمومی ذکر شد میتوان گفت كه:
.فرهنگ عمومی دارای دو جهت «عینی» و «اعتباری» است که میبایست هر دورا مدنظر داشت. هیچ کس بهتر از مقام معظم رهبری، آیتالله خامنهای،این دو بعد فرهنگ عمومی را تبیین نكردهاند. از نظر ایشان فرهنگ عمومیدو بخش دارد: یک بخش آن ظاهری و بارز مثل: شکل لباس و شکل معماری است کهتأثیر خاصی بر روی ذهنیات و خلقیات و منش و تربیت افراد دارد و بخش دیگرشمربوط به امور نامحسوس مثل اخلاقیات فردی و اجتماعی مردم، وقتشناسی، وجدانکاری، مهمان دوستی و احترام به بزرگترهاست.
2.فرهنگ عمومیحوزهای از نظام فرهنگی جامعه است که پشتوانه آن اجبار قانونی و رسمینیست، بلکه تداوم آن در گرو اجبار اجتماعی اعمال شده از سوی آحاد جامعه وتشکلها و سازمانهای غیردولتی (غیررسمی) است. برخلاف حوزه فرهنگ رسمی که درنهایت، اجبار فیزیکی از آن حمایت میکند، حوزه فرهنگ عمومی عمدتاً برپذیرش و اقناع استوار است و عدم پایبندی به آن مجازات، به معنای حقوقیکلمه، را در پی ندارد. به عبارت دیگر مفهوم فرهنگ عمومی در تقابل مردم ـدولت مفهوم پیدا میکند.
3. فرهنگ عمومی مؤلفههایی از فرهنگ استکه تأثیرات آن عام و فراگیر میباشد و عامه مردم در کیفیت آن نقش دارند واز شیوه رفتارهای عمومی مردم یا عرف و عادات و رسوم و زبان ساخته میشودو یا تأثیر مشهود میپذیرد و عموم جنبهها و عرصهها و زندگی مردمرا تحت تأثیر قرار میدهد و عموم مردم نسبت به آنها حساسیت و شناختدارند.
4. فرهنگ عمومی، سازندگان و عاملان خاص خودش را دارد که بربخشی از آنها دولت نظارت میکند. نزدیک شدن به فرهنگ عمومی و اصلاح آناز طریق بخشنامه میسر نیست.
5. فرهنگ عمومی مانند کل نظام فرهنگی وفرهنگ، در چهار وجه ظاهر میشود: درونی، روانی، نمادی، نهادی و آثار. ازاین رو میتوان رگههای فرهنگ عمومی را در همه این جلوهها یافت. فرهنگ عمومی، در کنار فرهنگ رسمی، در همه حوزههای زندگی اجتماعی،خانواده، حکومت، اقتصاد و آموزش و پرورش و نظایر اینها حضور دارد. از اینرو نمیتوان آن را به حوزه مشخصی محدود ساخت.
نقش فرهنگ در هدايت و تعالي جامعه
ديديم که انسان در طول تاريخ از دو جهت تلاشهاي فرهنگي داشته است، يکي ازجهت ذهني و فکري که منجر به دستاوردهاي علمي، فلسفي و هنري براي او شده است و ديگري از جهت مادي که منجر به گسترش و توسعه زندگي مادي و برخورداريهاي رفاهي شده است. همه اينها باعث برتر بودن آدمي بر ساير حيوانات و جانوران شده است.
فرهنگ، رابطي است که بين انسان و جهان، تعادل ايجاد ميکند. منظور از جهان، محيط پيراموني انسان است. اين محيط پيراموني ميتواند طبيعت باشد يا محيط زنده انساني، يعني ساير انسانها. لذا انسانها بواسطه فرهنگ است که بهم ميپيوندند و خود را به اشتراک ميگذارند و همين مشترکات است که يک فرهنگ را شکل ميدهد.
فرهنگ جامعه، علاوه بر آنکه هويت و موجوديت جامعه را رقم ميزند نقش بسزايي در هدايت و تعالي جامعه ميتواند داشته باشد. برهمين زمينه است که ميتوان از فرهنگ خوب يا فرهنگ بد سخن به ميان آورد.
نياز به فرهنگ امري ذاتي است يعني انسان موجودي ذاتاً فرهنگي است و در هميشه تاريخ داراي دستاوردهاي مادي و غيرمادي بيشماري بوده است. اما اين دستاوردها که زائيده چنين نيازي است مانند هر دستاورد و محصول ديگري ميتواند خوب، متوسط و يا بد باشد. خوب، متوسط و يا بد بودن دستاوردهاي آدمي نيز وابسته به تلاش و کوشش که او در ارضاي اين نياز و ايجاد اين دستاوردها از خود نشان ميدهد. اينجاست که مباني ارزشي فرهنگ مطرح ميشود. در همين زمينه هم ميتوان جوامع را به جوامع بافرهنگ يا کم فرهنگ تقسيم بندي کرد.
ارزش (value) عبارتست از تصور و ادراک يک فرد يا جامعه درباره مطلوب بودن چيزي. پس ارزش يعني مطلوب بودن. اين مطلوبيت بر نحوه انتخاب و تصميمگيري انسان تأثير ميگذارد. در دل مفهوم ارزش نوعي ارزيابي نهفته است. يعني ارزش نوعي طبقه بندي پديدهها به خوب و بد، يا مثبت و منفي است. فرهنگ خوب، فرهنگي است که جهت گيريهاي ارزشياش خوب باشد. بيترديد چنين فرهنگي است که مي تواند در هدايت و تعالي جامعه نقش آفرين باشد.
آنگاه که جهتگيري ارزشي يک فرهنگ به سمت ارزشهاي راستين و والا باشد، علاوه بر آنکه آن فرهنگ يک فرهنگ مترقي و پيشرفته است، خود موجب ترقي و تعالي جامعه نيز خواهد شد.
طبيعي است که فرهنگي که جهتگيري ارزشياش به سمت ارزشهاي والا چون صلح، قناعت، دوستي، مهرباني، اعتدال، صداقت، علم آموزي و نظاير آن باشد، نتيجه اش هدايت و تعالي جامعه خواهد بود و فرهنگي که جهت گيري ارزشياش به سمت ارزشهاي پست چون دشمني، پرخاشگري، ستيزه، جاه طلبي و ضديت با دانش و آگاهي باشد، نتيجهاش سقوط و انحطاط جامعه خواهد بود. فرد و جامعه آنگاه به سمت ارزشهاي والاي انساني روي آورند موجبات رشد و شکوفايي خود را فراهم ميآورند و آنگاه که از ارزشهاي والا روي گردانند طبيعتاً انحطاط و سقوط خود را رقم خواهند زد. اين از آن روست که جهتگيري ارزشي يک فرهنگ تأثير مستقيمي بر شيوه نگرش و همچنين نحوه رفتار اعضاي يک جامعه ميگذارد.
وقتي يک ارزش، در ذات يک فرهنگ قرار ميگيرد که ويژگيهاي يک هنجار اجتماعي را بيابد. يعني اکثريت يک جامعه آن را پذيرفته و عدم رعايت آن، مستوجب مجازات باشد. بنابر اين هر چند فرهنگ، تعيين کننده شرايط اجتماعي است اما در يک تأثير متقابل، شرايط اجتماعي نيز تعيين کننده اوضاع فرهنگي يک جامعه است.
فرهنگ جامعه در صورتي که واجد عناصر هدايت و تعالي باشد نقش مؤثري در هدايت و رشد جامعه خواهد داشت. در جهان بيني توحيدي مهمترين ارزش والا در فرد و جامعه، تقوا است. همين صفت است که موجب کرامت و برتري افراد و جوامع نسبت به سايرين نزد خدا ميشود.
بدينسان در صورتي که فرهنگ جامعه بر مبناي ارزشهاي معنوي و خوشتندارانه شکل گيرد طبيعي است که هدايت و تعالي جامعه را تضمين خواهد کرد.
فرهنگ ديني که بر شالوده وحي و مصالح الهي شکل گرفته است با کنترل غرايز پست، تجلي ويژگيهاي فطري و آرمانهاي اخلاقي و کمال روح آدمي و جامعه را تضمين ميکند.
ويژگي ها و کارکردهاي فرهنگ مطلوب
فرهنگ داراي اجزاء و عناصر واقعي و غيرقابل تقليل است. اين اجزاء و عناصر عبارتنداز: نظام شناختها و باورها؛ نظام ارزشها نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها و تجليات بيروني فرهنگ.
نظام شناختها و باورها، به همراه نظام ارزشها تأثير بسزايي بر نظام رفتارها و هنجارها و نيز بر نظام نمادها ميگذارد. قاعده کلي در باب فرهنگ اين است که نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها برآمده از نظام شناختها و باورها و نظام ارزشهاي جامعه است. بدينسان هرچه نظام شناختها و باورها و نظام ارزشهاي يک فرهنگ قويتر، منسجمتر و سرشارتر باشد، نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادها نيز قويتر، منسجمتر و سرشارتر خواهد بود.
اکنون ميخواهيم بدانيم که فرهنگ آرماني و مطلوب بايد داراي چه ويژگيهايي باشد؟
فرهنگ مطلوب فرهنگي است که در قلمرو نظام شناختها و باورها متعالي و پيشرو؛ و در قلمرو نظام ارزشها، متمايل به ارزشهاي والاي الهي ـ انساني باشد.
اما شناخت و باور چه موقع متعالي و پيشرو است؟ مگر شناخت و باور بايد داراي چه ويژگيهايي باشد که بتوان صفت متعالي و پيشرو را به آن نسبت داد؟
در پاسخ بايد گفت مهمترين مؤلّفه و ويژگي که يک شناخت و باور را رنگ و بوي تعالي ميبخشد همانا حقيقي بودن است. آنگاه که متعلّق شناخت و متعلّق باور امري حقيقي باشد، خود شناخت و باور نيز حق خواهد بود.
چنانکه قرآن کريم «دغدغه حق داشتن» را عامل خروج انساني از خسران و زيان ميداند، اين در نظام فرهنگ جامعۀ آدمي نيز (يعني نظام شناختها و باورها و نظام ارزشها) صادق است يعني آنگاه که فرهنگ برمدار و محور حق شکل گيرد راه تعالي را پيش گرفته است.
در سوره عصر ميخوانيم: "بسم الله الرحمن الرحيم، والعَصرِ. اِنَّ الاِنسانَ لَفي خُسرٍ. اِلاَّالذينَ آمَنوُا وَ عَمِلوُالصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بالحقّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ. " "به نام خداوند رحمتگر مهربان. سوگند به عصر [برخي از مفسران، آن را عصر غلبه حق بر باطل دانستهاند]. همانا انسان، دستخوش زيان است. مگر کساني که ايمان آورده، کارهاي شايسته کرده، دغدغه حق داشته و همديگر را به حق و شکيبايي توصيه کردهاند."
بنابراين، فرهنگ نيز آنگاه راه رشد و تعالي را ميپيمايد که دغدغه حق داشته باشد. اين دغدغه، به ويژه در دو نظام شناختها و باورها و ارزشها، زيربناييتر و بنياديتر است. فرهنگ مطلوب، داراي انسجام، همگوني، ثبات، استواري، جاذبه و نفوذ و کنترل دروني است. همه اين ويژگيهاي فرهنگ مطلوب، آنگاه ايجاد ميشوند که محوريت عناصر و نظامهاي يک فرهنگ بر محور «حق» شکل بگيرد.
در سايه اين حق گرايي است که يک فرهنگ خوب و مطلوب که حاوي آرامش، کرامت انساني، پرورش استعدادها، پرورش حيا و رفتارهاي خوب، نظم و انضباط و گذشت و مهرباني است، شکل ميگيرد.
يک فرهنگ مطلوب، فرهنگي است که بر پايه ارزشهاي والا شکل گيرد. يعني در يک فرهنگ مطلوب، ميزان تعهّد به ارزشهاي والا و هنجارهاي درست، زياد است.
عموم دينداران بر اين باورند که فرهنگي که بر مبناي دين و ارزشها و باورهاي ديني شگل گيرد، مصداق عيني فرهنگ مطلوب است؛ زيرا دين به عنوان يک جريان با نفوذ، همه بخشهاي زندگي و همه اجزاي فرهنگي را جهت دهي ميکند. در چنين وضعيتي است که ميتوانيم سخن از فرهنگ ديني، به ميان آوريم. در روشنگري اين مطلب، از آنجا که دين نيز داراي - نظام شناختها و باورها - نظام ارزشها - نظام رفتارها و هنجارها - نظام نمادها و تجليات است، در صورتي که مورد پذيرش اکثريت قرار گيرد و تعليماتش دروني شود و دستوراتش در تمام شئون زندگاني اجتماعي دخالت و نفوذ داشته باشد، معادل فرهنگ شده و ميتوان از آن به فرهنگ ديني تعبير کرد. براي نمونه، فرهنگ اسلامي يعني فرهنگي که نظام شناختها، باورها، نظام ارزشها، نظام رفتارها و هنجارها و نظام نمادهاي آن از اصول دين اسلام نشأت گرفته و منطبق با قرآن و سنت پيامبر اسلام باشد.
از سوي ديگر، يک فرهنگ مطلوب، آنگاه کارآييهاي لازم را دارد که مهجور و منحرف نشده باشد. گاهي يک فرهنگ، فرهنگ سرشاري است، امّا مدعيان پيروي از آن فرهنگ، با درک نادرست و يا منحط خود آن فرهنگ را نيز به مهجوريت ميکشانند.
فرهنگ عمومي جامعه
با تعريفي كه گذشت، فرهنگ عمومي عبارت است از رفتار عمومي جامعه كه جلوههاي عيني آن قابل رؤيت باشد. و براساس اين نظريه، هر يك از رفتارهاي انساني در ارتباط با خود و ساير افراد جامعه و نيز در برخوردبا پديدهها و اشياء محيطي به فرهنگ آن رفتار نامگذاري ميشود . بنابراين، پذيرش اين اصل كه هر رفتاري تحت عنوان فرهنگ آن رفتار الزامي بوده و انسان در برابر آن عمل كه منبعث از آداب و رسوم، ويا سنن واعتقادات خاص است مسئول و متعهد ميباشد .درواقع حكم اين مسئوليت، رعايت و اجراي يك سلسه قوانين و مقررات قراردادي است كه در عملها و عكسالعمهاي آدمي تجلي مييابد. و جامعه زمينههاي فرهنگي را بري امكان ظهور و رشد جريانات سالم با معيارها و موازين خاص جهت سنجش رفتارها فراهم ميآورد.
جامعه از طريق وسايل ارتباط جمعي بايد نسبت به اصلاح فرهنگ خرافي و غلط اقدام جدي به عمل آوردو فرهنگ اصيل منطبق با عقايد و آداب ديني و سنتي را جايگزين فرهنگ وارداتي و ناهنجار نمايد .
برخي از فرهنگهاي رايج در جامعه عبارتند از :
1ـ فرهنگ رعايت حقوق ديگران
2ـ فرهنگ كار و كارگري
3ـ فرهنگ تقواي كار و تعهد
4ـ فرهنگ مسئوليتپذيري
5ـ فرهنگ مشاغل و حسن انجام كار
6ـ فرهنگ بروز خلاقيت و نوآوري
7ـ فرهنگ امانتداري
8ـ فرهنگ رازداري
9ـ فرهنگ ملاقات با مسئولين
10ـ فرهنگ برخورد با مراجعين
11ـ فرهنگ وقتشناسي
12ـ فرهنگ معاشرت با ديگران
13ـ فرهنگ شناخت محارم ازغير
14ـ فرهنگ شهرنشيني
15ـ فرهنگ شهروندي
16ـ فرهنگ روستايي
17ـ فرهنگ بهرهوري
18ـ فرهنگ عبادت و دينداري
19ـ فرهنگ شركت در جماعات
20ـ فرهنگ زيارت
21ـ فرهنگ سيرو سفر وسياحت
22ـ فرهنگ پرهيزگاري و ورع
23ـ فرهنگ پوشش وحجاب در منزل و غير آن
24ـ فرهنگ راستگويي و صداقت
25ـ فرهنگ قضاوت
26ـ فرهنگ صرفهجويي و قناعت
27ـ فرهنگ پرهيز از افراط و تفريط
28ـ فرهنگ همسايگي و مراعات حال آنان
29ـ فرهنگ فقرزدايي
30ـ فرهنگ خانواده
31ـ فرهنگ مادري و پدري
32ـ فرهنگ تربيت فرزند
33ـ فرهنگ تدريس و تعليم و تعلم
34ـ فرهنگ رانندگي
35ـ فرهنگ چگونگي بهرهوري از منابع
36ـ فرهنگ بهرهوري از امكانات تفريحي
37ـ فرهنگ رعايت بهداشت و نظافت خانه و شهر واماكن عمومي
38ـ فرهنگ استفاده از مواهب هستي
39ـ فرهنگ شكرگزاري از نعم الهي
40ـ فرهنگ رعايت حق تقدمها و صفوف
41ـ فرهنگ عبور از خيابان
42ـ فرهنگ نگارش و نويسندگي
43ـ فرهنگ گفتار و مكالمه
44ـ فرهنگ آپارتمان نشيني
45ـ فرهنگ استفاده از خودروها
46ـ فرهنگ از پاركها
47ـ فرهنگ از سينما و تئاتر
48ـ فرهنگ آبريزگاهها
49ـ فرهنگ مهمانسراو هتلها
50ـ فرهنگ برگزاري مراسم شادي و عزا
51ـ فرهنگ گريستن و خنديدن
52ـ فرهنگ نوشيدن و خوردن غذا
53ـ فرهنگ مطالعه و كتابخواني
54ـ فرهنگ تحصيل علم و دانش
55ـ فرهنگ راهپيمايي
56ـ فرهنگ نماز جماعت
57ـ فرهنگ مهرورزي
58ـ فرهنگ ادب و احترام به ديگران
59ـ فرهنگ نگهداري حيوانات
60ـ فرهنگ كشت و كار و كشاورزي
61ـ فرهنگ خانهداري
62ـ فرهنگ تفريحات
63ـ فرهنگ تربيت بدني
64ـ فرهنگ استفاده از ماهواره و تلويزيون و پارك
65ـ فرهنگ حضور در رستوران و اغذيه فروشيها
66ـ فرهنگ معاملات
67ـ فرهنگ حيا و پاكدامني
68ـ فرهنگ ازدواج ونكاح
69ـ فرهنگ امر و به معروف و نهي از منكر
70ـ فرهنگ تلاوت قرآن
71ـ فرهنگ استفاده از زمان و سازماندهي
72ـ فرهنگ برنامهريزي در كارها
مجموعه فرهنگهاي متعدد ذكر شده نه بر اساس الويتها و نه به منظور اهميت تقدم و تأخر مطرح شده است، بلكه اين عناوين بخشي از رفتارهاي عمومي جامعه را متذكر ميشود
آسيب شناسي و آفات فرهنگ
ديديم که فرهنگ، يک سيستم است که داراي اجزاء و عناصري است. اين سيستم، سيستمي است زنده و پويا. بنابر اين هر عاملي که وارد اجزاء و عناصر فرهنگ شود و حيات فرهنگ را تهديد کند يا آن را از پويايي لازم باز دارد، آفت ناميده ميشود.
واژه آسيب به معناي گزند و لطمه ميباشد. رشتهاي به نام آسيب شناسي براي نخستين بار در پزشکي مطرح بود که طي آن، آسيب شناس به ماهيت و علت بيماريها ميپرداخت. بعدها دانشمندان علوم اجتماعي نيز از اين واژه براي بررسي ماهيت و علت آسيبها و آفتهاي اجتماعي و فرهنگي استفاده کردند.
اينکه در قلمرو فرهنگ چه چيزي آسيب قلمداد ميشود کاملاً بستگي دارد به نوع جهان شناسي (بيني) و انسان شناسي انسانها. به طور کلي يکي از مهمترين آسيبها و آفات فرهنگ، غفلت از عقلانيت و تفکّر است که بيشتر خود را در نظام شناختها و باورها متجلي ميکند امّا تأثير آن بر نظام ارزشها، نظام رفتارها و نظام نمادها نيز بسزا است.
در فرهنگي که استفاده از عقل و سنجش عقلاني به هيچ انگاشته شود، تفکّر خاموش ميماند. تفکّر محصول مستقيم کارخانه عقلانيت است. شناخت و باوري که برآمده از عقلانيت و تفکّر نباشد شناخت و باوري حقيقت طلبانه نخواهد بود.
در فرهنگي که عقلانيت رواج دارد، چراغ تفکّر همواره روشن ميماند. آنجا که تفکّر هست، انسانها بنا به تعريفي که از انسان دارند ميتوانند براي ارضاي نيازهاي متنوعشان، راههاي مختلف را بينديشند و ابزارهاي مناسب را بيابند. طبيعي است که آن فرهنگي پيشرفته تلقي ميشود که بتواند مجموعه نيازهاي مادي و معنوي آدمي را هرچه بيشتر و بهتر تعريف، تبيين، طبقه بندي، ارضاء و مديريت نمايد. چنين مديريتي تنها در سايه قدرت تفکّر حاصل ميآيد. لذا زوال انديشه، همانا زوال فرهنگ است. اگر بپذيريم که پيشرفت فرهنگ و فرهنگ پيشرفت محصول مستقيم قدرت تفکّر است، بنابر اين مهم ترين آفت گريبانگير يک فرهنگ، همانا زوال انديشه است.
قدرت و پويايي تفکّر، خود را به شيوههاي مختلف نمايان ميسازد. که مهمترين آن، زبان است. زبان، آئينه تمام نماي قدرت تفکر يک جامعه و فرهنگ است. به همين دليل است که يکي از مهمترين ضابطههاي ارزيابي پيشرفت فرهنگي يک جامعه، زبان است. زبان فاخر در محاورات اجتماعي و علمي و زباني که ظرفيت و قدرت واژگان سازي بسيار داشته باشد، بيترديد بيانگر قدرت و پويايي انديشه و سرشاري يک فرهنگ است.
در اين زمينه آفت ديگري که ميتواند گريبان يک فرهنگ را بگيرد و او را از گردونه تاريخ ساقط نمايد اين است که اصالت عقل و قدرت تفکّر، به حوزه نظام ارزشها و نظام هنجارها و رفتارهاي يک جامعه وارد نشود و يا موانعي از ورود آن ممانعت نمايد. به عبارت ديگر در صورتي که افراد يک حوزه فرهنگي، براي عقل و قدرت تفکّر ارزشي قايل نشوند و قدرت تفکّر يک هنجار جاري و متداول نگردد، فرهنگ، رو به انحطاط و سقوط خواهد رفت. از همينجا اهميت نظام ارزشها و نظام هنجارها و رفتارها در فرهنگ معلوم ميشود. به عبارت ديگر گاه هنجارهاي غلط و نادرست که ممکن است از ساير فرهنگها رسوخ کرده باشد، رفته رفته تبديل به يک ارزش اجتماعي شده و نظام ارزشي را تغيير داده و از آن طريق آسيبهاي جدي به يک فرهنگ وارد ميآورد.
تشخيص مفيد و مضر يا درست و غلط ،کارآساني نيست و در هر فرهنگي چه بسا نتوان به طور مطلق همه ارزشها و هنجارها را درست و مفيد دانست زيرا حتي اگر هم ارزشها و هنجارهاي غلط در ذات يک فرهنگ نباشد، هميشه اين احتمال وجود دارد که عده اي با برداشت ها نادرست و خودخواهانه و منفعت طلبانه از يک فرهنگ، ارزشها و هنجارهاي آن را به انحراف بکشند.
پس يکي ديگر از آفتهايي که چه بسا گريبان يک فرهنگ را بگيرد اين است که فرهنگ، پويايي خود را از دست داده و بدينسان قدرت مقابله با ضد ارزشها و ضد هنجارهاي دروني و بيروني را از دست دهد.
در دورانهاي اخير به واسطه قدرت نفوذ فرهنگي بيگانگان، مسأله استقلال و هويت فرهنگي مهمترين مسايلي است که در باب آسيب شناسي فرهنگي بدانها پرداخته ميشود.
طرح ايدئولوژي يکسان سازي فرهنگي که گاه خود را در قالب جهاني شدن و دهکده جهاني مطرح مينمايد، زبانههاي نفوذ فرهنگي غرب را بر ساير فرهنگها، از جمله فرهنگ کشورهاي اسلامي گسترانيده است. تلاش غرب اين است که سلطه فرهنگ خود را بر ساير فرهنگها اثبات و تثبيت کند. اين تلاش مهمترين ضربه را بر هويت فرهنگ ملي و ديني جوامع شرقي، به ويژه جوامع اسلامي وارد آورده است.
انديشمندان بسياري در شرق اين آسيب فرهنگي را بخوبي شناخته و اين تهي شدگي و از خود بيگانگي فرهنگي را مهمترين آسيب فرهنگي تلقي مي کنند و انگشت اتهام را به غرب نشانه ميروند.
ضد ارزشها در فرهنگ اسلامي
يكي از خصوصيات فطري انسان، گرايش به ارزشهاي والاي انساني و نفي ضد ارزشها است و زماني تحقق مييابد كه غرايز پست را تحت مراقبت قرار دهد لذا انسان به حكم آفرينش، همواره كمالگرا و روبه سوي خير و نيكي دارد. و از شر و بدي ، بري و گريزان است . مگر آنكه قداست سرنوشت وي به غبار پليدي و انحراف مستور شود.
تجلي ويژگيهاي فطري و تقديس آرمان هاي اخلاقي، رماني تحقق مييابد كه غرايز پست را تحت كنترل اراده قرار دهد . و اين امر تنها در اين فرهنگ اسلامي كه بر شالوده وحي بنيان نهاده شده ميسر است و كمال روح آدمي را متضمن ميشود. اما اگر فرهنگ جامعه، اساس خود را بر ماديات و نفي اصول بنيادين اخلاقي بنا نهد ، از قله رفيع آگاهي به بسترحركتهاي موهوم و پوچ نزول يافته و محيطي آسيبپذير از تغييرات و يا رشد پديدههاي جديد تحت عنوان مد و مدلها ميگردد.
آثار تخريبي ضد ارزشها
خلاء اعتقادي يكي از عوامل مهمگرايش به فرهنگ مبتذل اخلاقي و پذيرش الگوهاي ناهنجار وارداتي است. اگر جوانههاي معنويت از چشمه زلال فطرت متبلور نشوند، بهار زندگي در تنگناي عاطفه به خزان ايمان مبدل خواهد شد، و محيطي هولناك از هواي نفساني و ضد ارزشها ، فضاي معنويت را آلوده خواهند نمود، برخي از آثار ضد ارزشها در رفتار انساني عبارتند از :
ـ از خود بيگانيگي و بحران هويت
ـ تزلزل فكري و عقيدتي
ـ انحراف از مسير هدايت و بياعتنايي به اصول مكتب
ـ از دست دادن كرامت و صيانت نفس
ـ ضعف اراده و انفعالي شدن رفتارها
ـ احساس ضعف در انجام كارها و پوچي و ناتواني
ـ بردگي و اسارت در برابر زر و زور
ـ نگرش به بعد مادي حيات
ـ غالب شدن هواي نفساني بر قواي عقلاني
ـ عدم ثبات در تصميمگيري براي انتخاب شغل، همسرو.....
ـ تن دادن به ذلت وروي آوردن به فسق و فجور
ـ اعتياد
ـ تخريب ، همكاري با گروههاي مخرب
ـ سرقت ، قتل و جنايت
ـ.....
هويت فرهنگي و بحران هويت :
هويت فرهنگي عبارت است از مجموعه رفتارها و عكسالعملهاي انسان در برابر كنشهاي فرهنگي و اجتماعي كه مبين طرز تفكر و اعتقادات ملي، سنتي و مذهبي وي بوده و موضعگيري او را نسبت به پديده ها و رويدادهاي محيطي نشان ميدهد.
همچنين هويت فرهنگي نمودي از نظام ارزشي معين است كه براساس آداب و رسوم و القائات جامعه، بافت فكري و رفتاري انسان را پايهگذاري نموده و معيارها و موازين ، زيبايي و زشتي ، خوب و بد ، بايد و نبايد در آن مفهوم و معنا مييابد بنابراين هويت فرهنگي و جه تمايز هر شخص از ديگران و در مقياس وسيعتر، هر جامعهاز ساير جوامع است . و از نشانههاي بيهويتي، عدم موضعگيري خاص نسبت به تحولات و وقايع جامعه و يا بيتفاوتي در برابر رخدادهاي اجتماعي، سياسي ، اقتصادي و... است.
از پيامدهاي اين حالت ، ايجاد دوگانگي و تزلزل فكري و تضاد روحي است . به عبارت ديگر فرد، دچار بحران هويت ميشود .
بحران هويت يا آشفتگي شخصيتي ، ويژگي ناهنجاري است كه بستر و زمينههاي نفوذ فرهنگ بيگانگان را جهت نفي آداب و سنن ملي و عقيدتي فراهم ميسازد . در چنين شرايطي ، سادهترين راه براي وابسته كردن يك جامعه از بين بردن استقلال فرهنگي مقدمهاي براي اضمحلال استقلال سياسي، اقتصادي و استعمار جامعه است .
ساير مشكلات ناشي از بحران هويت از دست رفتن ارزشهاي والاي انساني، قداست مياني خانواده ، بياعتنايي نسبت به اصول اخلاقي و معيارهاي مذهبي و نهايتا سقوط فرهنگي است
از تبعات بحران هويت، از خود بيگانگي فرهنگي و پيدايش عادات نامطلوب و نيز شكاف و فاصله بين نسل هاست. . زيرا نسل گذشته ، اين گروه از جوانان را افرادي سنت شكن و بيتعهد نسبت به هويت ملي و شعائر عقيدتي ميدانند، و نسل جوان نيز كه تبعيت از فرهنگ غرب ، ارزش و اعتقادات منحرفانه خود ر تجدد ميپندارند، افكار و نظرات نسل گذشته را تحجر و فرهنگ ارتجاعي ميخواند . تقابل دو نسل و پراكندگي ميان آنها كه از برنامهها توطئه استكبار و اجانب طاغوتي است، حاصلي جز تشتت و از دست رفتن اتحاد و بيگانگي بين مسلمين ندارد .
علل پيدايش بحران هويت :
از نظر تربيتي، مسخ شدن فرهنگ ملي و عقيدتي جامعه مبتني بر دور كن است.
1ـ خانواده .
2ـ جامعه .
نقش خانواده در بحران هويت فرهنگي
خانوادهها با توجه به ويژگيهاي تربيتي و نحوه رفتار اعضاي خود «به سامان»و «نابسمان » معرفي ميشوند . در فرهنگ خانوادههاي «به سامان »، سازگاري و تعامل منطقي و رعايت هنجارهاي تربيتي حاكم است . ولي خانوادههاي نابسامان از مجموعه رفتارهاي غير متعادل برخوردار بوده و اعضاي آن به خلق و خويي مفاير با فطرت پاك انساني عادت مينمايند .
باندورا روانشناس مشهور آمريكايي، در بررسيهاي خود پيرامون يادگيري اجتماعي، معتقد است كه حاكميت فرهنگ هنجار يا ناهنجار در افراد، اصولاً از طريق مشاهده و تقليد صورت ميپذيرد .
فرهنگ خانوادهها، معمولا سينه به سينه از گذشتگان به آيندگان منتقل ميشود و در نتيجه رفتارهاي عمومي جامعه را تحت تأثير قرار ميدهد .
معمولاً موازين و معيارهايي كه سبب بوجود آمدن قيود و اصول انضباطي ميشود با دشواري توأم است . و انسان در پارهاي از موارد نسبت به آن واكنش امساك و گريز از مقررات را نشان ميدهد. حال آنكه فرهنگ تبعيت از قوانين و مقررات اجتماعي ، اهميت و نظم را در جامعه برقرار نموده و رفاه عمومي را به همراه خواهد داشت . درمقابل اين مساله انجام مسائلي كه در آن ارضاي تمنيات نفساني مطرح باشد، جاذبه زيادب را در ميان اشخاص غافل به ويژه نوجوانان و جوانان ايجاد ميكند . و توسط افراد زيادهطلب و افراطي ، فرهنگ اصيل و بنيادي ، دچارتغييرات ميگردد. به اين ترتيب ، بسياري از شئونات اخلاقي و معيارهاي قراردادي، در هر دوره و يا براي هر نسل دگرگون ميشود. به طوريكه اغب در سه نسل فرزند، والدين و جد سه شيوه رفتاري مشاهده ميشود براي مثال پوشش لباس دختران با مادر بزرگ ها وجه تشابهي ندارد. و اين از اثرات انعطاف پذيري و القائات خانواده است .
اگر انسان تابعي از متغييرهاي فرهنگ بيگانگان باشد ، هرگز مليتها حفظ نخواهند شد. و فكر و انديشه و نيز رفتار آدمي بازيچه طراحان مدو دنيا پرستان سود جو خواهد گرديد. در حاليكه قرآن كتاب آسماني و انسان ساز مكتب اسلام، منشاء تجليات نيكيها را فطرت دانست و فرموده كه در دين پايدار و استوار هرگز تغييري براي خلقت خدا نخواهيد يافت و بشر به واسطه فطرت پاكش ، در نتيجه اطاعت از دين محكم و پابرجا تغيير ماهوي در راه و روش خود نخواهد داد.
نقش جامعه در بحران هويت فرهنگي
جامعه بايد پاسدار قداستهاي فرهنگي و راهنماي مردم براي ني به منزلگه كمال باشد و يا بالعكس منفعل از فرهنگهاي غير اصيل ووارداتي بوده و عامل انحطاط سجاياي اخلاقي و رفتارهاي انساني شود .
جامعه با توجه به سلاحهاي قوي و موثر ميتواند بستر رشد و بالندگي باشد و يا آنكه مخرب مباني عقيدتي و مخدر عقل وهوش گردد.
جامعه از سويي همان خانواده است ، زيرا از مجموعه آحاد خانواده بنا ميشود، و از سوي ديگر جهان است چون ارتباط بينالمللي با اقوام، ملتها و دولتها دارد.
جامعه هم پذيرنده ويژگيها، صفات و خلق و خوي انساني است و هم تغذيه دهنده مدلها ، ارزشها و فرهنگ عمومي است. انتقال و مبادله فرهنگ از طريق جامعه صورت ميگيرد زيرا اساس جامعه را رسانهها و انتقال دهندگان پيام شكل ميدهند.
فرهنگ عمومي يك جامعه حامل پيامهايي است كه از طريق رفتارها و عملكردهاي عمومي مردم يك جامعه به نمايش گذارده ميشود و رسانههاي جمعي ، ابزارهايي هستند كه ناقل اين پيامها به ديگران ميباشند.
اول پيام رسان براي تحقق فرهنگ غني بشري ، معلم كائنات، حضرت باريتعالي است كه پيام حق توسط انبياء الهي به عنوان پيامبر ، به بشر آموخته شد. و ظرف جان آدمي را بدان مشعوف نمود. انسان نيز از اين روش نظام دار ، بهره جست و بنا به ضرورتها به انتشار پيام خود از طريق نوشتهها، صدا و سيما و يا ديگر ابراز و تجهيزات پرداخت . حال بايد برمحتواي اين پيامها نگريست كه با چه اهدافي تنظيم و ارائه ميشوند؟
همانگونه كه غذاي فاسد و مسموم جسم را مبتلا به بيماري نموده و گاه سبب مرگ ميشود، پيامهاي مستهجن و ناباب ، چه نوشتاري باسند يا تصويري ، ساكن باشند يا متحرك، روحرا آلوده ونابودي و فناي جان را به دنبال دارند. بيمار مبتلا به ميكروب سل يا هر ويروس مسري، محل اطرافش را آلوده ميكند . انتقال پيامهاي محرك و فاسد نيز فكر انسان را مسخ و بيمار كرده، و اين فساد در جامعه تسري خواهد يافت و فرهنگ عمومي جامعه منعطف از طرز تفكرهاي بيمارگونه و سياق ناهنجاريها ميگردد و ضد ارزشها جايگزين و عواطف ، وجدان انساني و دريافتهاي اخلاقي ميگردند.
در تئوريهاي دانشمندان غرب مشاهد شده كه به دليل محدوديتهاي حس تجربه و استدلالات عقلي و يا ديگر دستگاههاي شناخت، نبايد از وجود ساختهايي چون عواطف ووجودان غفلت نمود و به صراحت اعلام ميدارند كه بايد براي دريافتهاي اخلاقي در فرهنگ عمومي جامعه همانند دريافتهاي ذهن ارزش قائل شد.
بايد جامعه را شناخت و حافظ منابع انساني و هدفهاي زندگي شد . و عوامل نفوذ فرهنگ بيمار را شناسايي نمود و پيام فرهنگ سالم و انسان ساز را با شيوههاي صحيح تبليغ به گوش جهانيان رساند .
شيوههاي استكبار در هجوم فرهنگي
ميدانيم در اثر عدم صحيح خطر ورود ميكرب براي ابتلا به بيماري تن وجود دارد . و زمانيكه بدن به بيماري رنجور شد بايد با شناسايي ميكرب به مقابله با آن پرداخت .
جوامع مفسدي كه با مكر و فريبندگي ، انسانيت انسان را با مسخ فرهنگي به مخاطره ميافكنند و مردم ناهشياري ملتي را به تباهي و فساد ميسپارند، دشمن قدار بشريت هستند .
در جنگ اخير كشور ايران با استكبار جهاني، هنگامي كه شياطين زبون درميادين مبارزه و نبرد، مقاومت دليرانه سربازان اسلام را تجربه كردند، موضع استكباري خويش را از صحنههاي ستيز حق عليه باطل ترك نموده و طريق ديگري را براي يورش برگزيدند . وفكر و روان و عقايد ملي و مكتبي آنان هجوم بردند. و فرهنگ اصيل آنانرا آماج اهداف شوم خود قرار دادند. يكي از شيوههاي هجوم فرهنگي ، بيارزش نمودن اعتقادات، ئ تحقيرارزشهاي مورد احترام جامعه است . اين روشي بود كه فرعون در زمان حضرت موسي (ص) به آن متمسك گرديد. وقرآن ميفرمايد واستخف قومه فاطاعوه
فرعون قوم بني اسرائيل را خفيف و خار ، و از ارزشهاي والاي عقيدتي تهي نمود و شخصيت فرهنگي آنا را مسخ كرد، و فرهنگ طاغوت و ابتذال را جايگزين آن ساخت، در نتيجه اين قوم مطيع و فرمانبرش شدند.
قبل از انقلاب اسلامي نيز، قدرتهاي يغماگر ، شخصيت زنان را تضعيف مينمودند و نشانههاي عفت و پاكدامني را در آنان تحقير ميكردند تا زنان سست عنصر و فاقد اعتقادات مكتبي را مطيع سرمايهداران و مدسازان نمايد و اين نيز روش استكباري طاغوتيان فرعون صفت رژيم منحط و منحوس گذشته بود . آنان تلاش دربي اعتقاد جلوه دادن مردم به انجام فرايض ديني و احكام كه سبب كرامت و شرافت مسلمين ميشود داشتند و به جاي ان فرهنگ غربيو بيبند و باري و فرهنگ مبتذل را به روح وروان مردم تحميل مينمودند. اكنون نيز جاي هشياري است كه ديگر بار طاغوتيان شيطان صفت، مترصد اشاعه فرهنگ پوشالي و فريبنده خود از طريق فيلمهاي سينمايي و ويدئويي و پخش تصاوير مبتذل به واسطه ماهواره وارسال عكسهاي پليد براي سرگرم ساختن مغزهاي متفكر و خلاق و متعهد جوانان هستند.
همچنين آنان با بيبها نمودن قداست خانواده و ضربههاي مهلك بركيان فرهنگي و عقايدشان، كه همانا احترام بروالدين و رعايت حقوق اعضاي اين كانون فرهنگي و انساني است. ستونهاي محكم جامعه را سست مينمايند . و در راه تحقق اهداف شوم و پليد خود از هر گونه كوششي براي مسخ عقايد اصيل مسلمانان فرو گذار نخواهند شد.
يكي ديگر از شگردهاي فرهنگ استعماري ، ايجاد تشتت وخدشهدار نمودن وحدت و وفاق اجتماعي است به نحوي كه مروجان فساد با پديد آوردن جو تضاد، تئوريهاي انحرافي خود را در زمينه نيازهاي مادي جوانان عرضه نمود و بافت فكري و عقلاني آنانرا تحتالاشعاع مسائل مادي و لذات آني قرار ميدهند و درنتيجه قضاوتهاي اين گروه از افراد. دچار شبهه و ترديد شده و موازين اخلاقي و ارزشهاي فرهنگي در نزد اين فريب خوردگان رنگ باخته وتابعي از متعييرات ضد ارزشي ميشوند .
همچنين طريق ديگر براي فناي فرهنگ اصيل مظلوم و تحت ستم، و ممنوعيت كسب معلومات و آگاهيهاي اجتماعي است . استكبار جهاني با هدف سلطهگري و سود جوييهاي ددمنشانه، تلاش برهدايت گروه ناآگاه به جانب خرافه پرستي و روي آوردن به موهبات و اعمال فاقد مباني علمي و مذهبي دارد. تا بدين وسيله تسلط خود رابر آنها ممكن سازد .
موضوع ديگر شياطين، جدا نمودن مسلمين از اعتادات عبادي سياسي است. آنان تلاش برايجاد فاصله بين مردم از كتاب الهي وحكمت آموز قرآن دارند. كتابي كه جامع تمام دستورات اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي براي تمام ملل است وبه همه زمانها ازصدراسلام تا قيام قيامت اختصاص دارد. و نيز تفرقه بين اتحاد و اجتماعات مسلمين در صفوف عباداتي چون نماز و حج ويا رهپيماييهاي سياسي فرهنگي دارند .
توصيههاو راهكارهاي علمي
در پي اشاعه مادي غربي، به جاي فرهنگ اصي ديني و سنتي ، و جايگزين ساختن انسان به جاي خدا در محور بينش و نگرش افراد، موجب زيده طلبي و سرگشتگي و از دست رفتن مفهوم و معناي زندگي ميشود . و آرمانهاي والاي حيات به پوچ گرايي بدل ميگردد.
در فرهنگ غربي، ملاك تمدن وابستگي انديشه و تقليد كوركورانه ومصرفگرايي غربي است . آدمي غربزده شخصيت ندارد. و بر اساس الگوهاي عرضه شده، خواستارنوجويي است، و گاه براينيل به اهداف خود با سنتها به مبارزه برخاسته و هنجارهاي مورد تأييد اجتماع را خرافه مي انگارد .
برخي از مظاهر چنين فرهنگي ، خود باختگي، احساس حقارت، تلّون رفتار ، افراط و تفريط در دوستيها، تجملپرستي و....است . در اين حا بايد ريشههاي نقض و قصر را شناسايي و مورد تفحض قرار داد .
قبل از ابتلا به شبيخون فرهنگي ، بايد مانع بروز نفوذ گرديدو به چاره انديشي براي دفع بلايا پرداخت . شروع برخي از اقدامات به شرح ذيل پيشنهاد ميشود .
ـ خانواده به عنوان اولين كانون تربيتي بايد نسبت به مسئوليتهاي خويش آگاه باشد. بايد اعضاي اين تجليگاه پرورش و تربيت ، پاسدار حريم مقدس آن و داراي اعتدال رفتار باشند. زيرا محيط خانواده بستر رشد فضايل و ملكات اخلاقي و تحكيم مباني عقيدتي و فرهنگي است . امروزه اكثر دانشمندانبه نقش و جايگاه خانواده در تربيت معتقدند . از جمله ژان فوراستيه معتقداست ، خوشبختي و بدبختي ، حاصل نحوه وتعامل اعضاي خانواده، با يكديگر است او در نتايج تحقيق خود چنين مينويسد كه، 60 درصد ژاپنيها خود را بدبختتر از زمان قبل از پيشرفت صنعت ميدانند . همچنين 90 درصد از فرانسوي ها معتقدندكه، خوشبخت نيستند و هرگز طعم آنرا هم نچشيدهاند .
آلبرت انيشتن راه حل گريز از خلاء رواني و فقدان خوشبختي را،رفع ابهام آشفتگي از هدفهاي زندگي در خانواده ميداند.
ـ والدين بايد به نحو غير مستقيم آموزش رفتارهاي صحيح را با اعمال خود به فرزندان انتقال دهند، و با شناخت مقتضاي حالات روحي و رواني سنين مختلف و مراحل زندگي فرزندان خود، تربيت متناسب بايان سنينرا اعمال نمايند.
ـ والدين بايد خود با مقررات و قوانين عمومي جامعه آشنا و نسبت به رعايت آن احساس تعهد نمايند و نيز عقايد ملي و مذهبي را تعظيم نموده و كرامي و شرافت انساني را منوط به پيروي و اقبال از شعائر مذهبي بدانند .
- خانواده ها بايد روشهاي تربيتي خودرا با فرهنگ غني اسلامي عجين نمايند. آنگونه كه خصايل برجسته انساني در فرهنگ اعضاي آن تجلي نمايد . و در حفظ و استمرار شئونات اخلاقي كوشش و مراقبت نمايند .
وظايف و تعهدات جامعه نيز در اشاعه فرهنگ سالم و غني اسلام كمتر از خانواده نيست جامعه به كمك رسانههاي ديداري، شنيداري و نوشتاري در القاء و انتشار فرهنگ اصيل ديني و آيين مذهبي و رشد و بالندگي جامعه بسيار نوثر است . برخي از مسئوليتهاي جامعه عبارت است از :
ـ تبليغ پيام انسان ساز اسلام و مداومت در ابلاغ، كه جامعه را از گزند نفوذ فرهنگهاي بيپايه و وارداتي مصون ميدارد. و بنيه اعتقادي افراد را تقويت مينمايد.
ـ رسانهها بايد ، جامع را به دانشگاهي مبدل نمايند كه بستر تبادل افكار باشد و در فضاي باز فرهنگي ارائه الگوهاي پسنديده معنيدار شود.
ـ آموزشهاي فرهنگي از سوي رسانههاي جمعي بايد به صورت مستقيم و غيرمستقيم باشد و نيز مطابق نيازهاي عمومي افراد جامعه در تمام زمينههاي فرهنگي صورت پذيرد .
ـ آوزشهاي فرهنگي بايد با مقتضات زمان همراه بوده و طرحها و برنامههاي نوين ارائه دهد .
ـ لازمه دروني شدن ارزشها وجود انگيزههاي قوياست. بايد انگيزهها توسط متخصصين تعليم و تربيت شناسايي، كشف و ارائه شود.
ـ فرآيند يادگيري بر تعامل فرد با محيط استوار است . براي ايجاد موقعيت يادگيري ارزشها هرگز از روش تحميل و يا نصايح لفظي نبايد استفاده كرد. زيرا نتايج آن خرج از واقعيات و عملكرد ريا كارانه است .
ـ تبليغ معنويتگرايي وتاكيد برنيازهاي رواني و روحاني جوانان و اصلاح افكار موهوم و پرهيزاز خرافهپرستي همه از مسايلي است كه رسانه هاي گروهي قادر به اجراي آن در شرايط مناسب زماني ميباشند و بايد به آن مبادرت ورزند .
ـ يكي از معضلات جوامع اسلامي مواجهه ناخواسته با فرهنگ منحط بيگانگان است: رسانه ها بايد ضمن شناخت و ايجاد بينش جهاني نسبت به انواع شيوههاي هجوم فرهنگي و پيامد حاصل از نفوذ سرطاني و هدفدار اين گونه فرهنگها، دانش لازم براي مقابله با آن را در اختيار مردم به ويژه جوانان بگذارند. و توصيه بر عدم خود باختگي ، و تقويت اراده، استقامت و پايداري با توجه به فرهنگ اصيل و غني عقيدتي و مذهبي خود به آنان عرضه نمايند .
ـ حفظ ميراث فرهنگي، و فرهنگ پيشينيان كه منطبق با آرمانهاي اسلامي و اصول اخلاقي بوده و اثرات سازندهاي در تكامل شخصيت انسانها دارد از وظايف جامعه است . و بايد چنين فرهنگي تبليغ و اشاعه گردد.
ـ رسانهها بايد زمينههاي برخورد آراء و انديشهها و تعاطي افكار را جهت برقراري ارتباط بهتر با مردم فراهم نمايند. اين امر نه تنها سبب رشد و بالندگي استعدادهاي نهفته جامعه ميشود ، بلكه اثرات بينالمللي داشته و بر فرهنگ جهاني و تحولات آن موثر خواهد بود . .و ضمن تسريع در روند معنويتگرايي، پيوند اخلاقي و عقيدتي بينالمللي ايجاد خواهد كرد.
بايد دانست كه فرهنگ جهاني صرفاً برخاسته از فرهنگ غرب و شياطين وابسته نيست، بسياري از مردم جهان و جوامع مستعد ، آمادگي پذيرش حقايق اخلاقي و اسلامي را داشته و با فكري آزاد در انتظار دريافت هستند .
ـ رسانهها بايد رسالت خود را در تبليغ معنويتگرايي همسو با نيازهاي جهاني نمايند و همه انديشمنداني كه خواهان دريافت حقايق و موضع مشترك با فرهنگ اسلامي را دارند به محتواي فرهنگي غني قرآن و اسلام ناب محمدي (ص) توجه دهند. كه متضمن امنيت رواني در سطح جهاني خواهند بود.
ـ رسانهها بايد انگيزههاي تحقيق و پژوهش را براي شناسايي فرهنگ مخرب بيگانه ايجاد نموده و از نتايج اين تحقيقات راههاي كاربردي استقامت و مقابله را آموزش دهد.
نقش مراکز آموزشي در ارتقاء فرهنگ
فرهنگ دستاورد انسان است. توسعه انساني که از ارکان توسعه همه جانبه و پايدار است همانا توسعه فرهنگ است. لذا توسعه و ارتقاء فرهنگ و انسان جز با تعليم و آموزش ميسّر و ممکن نخواهد بود. در اين ميان نقش مراکز آموزشي بيبديل است.
مراکز آموزشي، مهمترين گذرگاه انتقال فرهنگ از نسلي به نسلي هستند يعني جريان فرهنگ پذيري و جامعه پذيري از طريق مراکز و نهادهاي آموزشي انجام ميپذيرد.
همچنين مراکز آموزشي ميتوانند با ارتقاء و پرورش حوزههاي شناختي، ارزشي، و گرايشي انسانها موجبات رشد فرهنگ و نظامهاي درون فرهنگ را ميسّر سازند. لذا توسعه فرهنگي، ارتباطي تام و دو سويه با آموزش و نظام هاي آموزشي دارد.
مفهوم توسعه فرهنگي در دهههاي 60 و 70 قرن بيستم توسط يونسکو شکل گرفت. براساس تعريف يونسکو توسعه فرهنگي فرايندي است که طي آن با ايجاد تغييراتي در حوزه هاي ادراکي، شناختي، ارزشي و گرايشي انسانها، قابليتها، رفتارها و کنشهاي مناسب در افراد پرورش مييابد.
ميبينيم که پيشرفت و ارتقاء فرهنگي به معناي پيشرفت و توسعه انديشه آدمي و ارتقاء نظام فکري اوست تا بتواند هرچه بيشتر خود و جامعه خود را براي تأمين و ارضاي نيازهاي مادي و معنوي آماده سازد. آنگاه ميتوان واجد فرهنگي مترقي و توسعه يافته بود که افراد جامعه از لحاظ فرهنگي خودباور باشند و از رهيافت پالايش و اصلاح فرهنگي بر عناصر مثبت و مفيد فرهنگ خود آگاه و مؤمن باشند.
جامعه در چنين وضعي است که در ارتباطي آگاهانه و محققانه با ساير فرهنگها ميتواند واجد فرهنگي توسعه يافته و پايدار باشد. ملاحظه ميشود که در تمامي اين مراحل يعني مراحل خودباوري فرهنگي، اصلاح فرهنگي و ارتباط فرهنگي، نقش آموزش و مراکز آموزشي، بي بديل است.
چنانچه نظام آموزشي يک جامعه به روز باشد و از انسجام و برنامه ريزي مناسب در حوزه محتواي آموزشي و شکل صحيح برخوردار باشد طبيعتاً ميتواند اين وظيفه مهم را بدرستي انجام دهد. هر اندازه که اين نقش به فراموشي و غفلت سپرده شود يا نظام آموزشي يک جامعه از انسجام و برنامهريزي لازم براي تأمين اين هدف برنيايد، به همان ميزان منجر به خسارت فرهنگي خواهد شد.
منابع
1. امام خميني ، صحيفه نور ، جلد 11، 1358
2. ورطه هاي سقوط دامها و شگردهاي شيطاني ، معاونت پژوهشي وزارت آموزش و پروش .
3. شرقي ، محمد رضا ، دنياي نوجوانان ، انتشارات تربيت ، 1372
4. رواندي ، مرتضي ،سير فرهنگ و تاريخ تعليم و تربيت در ايران و اروپا ، انتشارات نگاه ، 1367
5. آشوري ، داريوش ، تعريف مفهوم فرهنگ ، تهران، مركز اسناد فرهنگي آسيا
6. 6_ Parker M. c Graw_ Hill Dictionary of science 8 Technical Terms 1989
7. استادشهيد مطهري ، مرتضي ، تعليم و تربيت ، تهران ، انتشارات صدرا 1362
8. .احمدي ، سيد احمد ، روانشناسينوجوانان ، تهران ، رودكي ، 1369
9. موريس ديس ، مراحل تربيت ، ترجمه : علي محمد كاردان
10. قائمي، علي ، زمينهتربيت ، تهران ، چاپ شفق،1363
11. اميري، علي ، حلول انتقال ارزشها ، 1371
12. واتزمن ، ايس ، رشد اجتماعي ، ترجمه سيما نظري ، 1371
13ـ معين ، محمد، فرهنگ لغات فارسي ، جلد 4، تهران ، انتشارات كبير
14_ simon 8 schuter Websters New world Dictionary 1984
15ـ مكارم شيرازي ، حميد ، غربزدگي جوانان ، تهران مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي 1372
16ـ سوره نحل، آيه : 96
17ـ سوره حجرات ، آيه 13
18ـ سوره افعام ، آيه : 59
19ـ سوره زخرف ، آيه : 53
20ـ آل احمد، جلال ، غربزدگي ، تهران ، انتشارات رواق ، 1342
21ـ نشريه نامه فرهنگي ، دانشگاه شريف ، شماره صفر، سال 1371
برچسب ها : فرهنگ , عمومی , جامعه , خانواده , روز فرهنگ عمومی , شورای فرهنگ عمومی , مهندسی فرهنگی , تخریب فرهنگی , فرهنگ رعايت حقوق ديگران , فرهنگ كار و كارگري , فرهنگ مسئوليتپذيري , فرهنگ برخورد با مراجعين , فرهنگ وقتشناسي , فرهنگ معاشرت با ديگران , فرهنگ شهرنشيني , فرهنگ شهروندي , فرهنگ روستايي , فرهنگ بهرهوري , فرهنگ سيرو سفر وسياحت , فرهنگ صرفهجويي ,
بازدید : 476